جدول جو
جدول جو

معنی حق بین - جستجوی لغت در جدول جو

حق بین
(اَ)
آنکه مراعات حق کند. آنکه حدسهای او صائب است
لغت نامه دهخدا
حق بین
باانصاف، دادگر، عادل، منصف، حقیقت بین، درست نگر، واقع بین، واقع گرا، واقعیت گرا
متضاد: پندارگرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آنکه از دیدن خط های کف دست کسی از وضع و حال و آیندۀ او خبر می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کج بین
تصویر کج بین
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
آنکه به جنبه های منفی چیزی توجه می کند، بد اندیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقابین
تصویر عقابین
عقاب، دو قطعه چوب یا چهارپایه که در قدیم گناهکار را به آن می بستند و تازیانه می زدند
فرهنگ فارسی عمید
(لِ بَ)
تثنیۀ حالب. دو رگ از راست و چپ در بن ران است و از آن دو، بول از دو گرده به سوی مثانه آید. رجوع به حالبان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ زَ دَ/ دِ)
راه بین. راه شناس:
اندرین بحث ار خرد ره بین بدی
فخر رازی رازدار دین بدی.
مولوی.
رجوع به راه بین شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
خارهای آهنین. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
تثنیۀ عقاب (در حال نصب و جر، و در تداول فارسی رعایت این قاعده نشود). عقابان، دو چوب است که پوست را میان آن کشند. (از لسان العرب). دو چوب بلند که مجرمان را بدان بندند. (غیاث اللغات). دو چوب بلندی که وزیر نوشیروان برپا کرده حمزه را در پوست گاو کشیده بر بالای آن بسته بود. (آنندراج). آلتی بوده است که مجرم را بر آن می بستند تازیانه می زدند و چون بر بالای آن صورت دو عقاب می کردند آن را عقابین می خواندند. (یادداشت مرحوم دهخدا به نقل از ادیب پیشاوری). عمل به چارچوب کشیدن گناهکار و تازیانه زدن بر پشت او. (یادداشت مرحوم دهخدا). دو چوب که مقصر را بر آنها بدار می کشیدند، یا بر آنها بسته چوب می زدند، و ظاهراً سر آن دو چوب بشکل عقاب بوده است. (فرهنگ فارسی معین). العرفاص، تازیانۀ عقابین. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء) : چنانکه بفرمود تا عقابین و تازیانه و جلاد آوردند و خواسته بود تا بزنند. (تاریخ بیهقی ص 367). مستخرج و عقابین و تازیانه و شکنجها آورده و جلاد آمده. (تاریخ بیهقی ص 368). آخر آن بود که بوالمظفر را هزار تازیانه به عقابین بزدند. (تاریخ بیهقی ص 449).
زین به نبود مذهبی که گیری
از بیم عقابین و تازیانه.
ناصرخسرو.
عقابین پولاد در چنگ او
عقابان سیه جامه ز آهنگ او.
نظامی.
یکی هفته در آن کوه و بیابان
نرستنداز عقابینش عقابان.
نظامی.
در آشیانۀ خود بر سر عقابین است
ز نیم بیضه که دارد بروی خان نرگس.
کاتبی.
دفتر زهد ز اندیشۀ نم وانشود
حرف ناصح به عقابین نقاب است امروز.
اشرف (از آنندراج).
- حمزه در عقابین بودن، کنایه از بودن کسی در کلفت شدید. (از آنندراج) : اما حمزه اینجا در عقابین است که ادای شکر التفات به چه زبان بیان توان نمود. (جلالای طباطبا از آنندراج).
- در عقابین کشیدن و بر عقابین کشیدن و به عقابین کشیدن،مقصر را به چوب عقابین کشیدن. (فرهنگ فارسی معین) : با عبداﷲ برو و هر دو را بگوی تا بر عقابین کشند. (تاریخ بیهقی ص 163). رو به عبداﷲ پارسی کردو گفت بر عقابین نکشیدند ایشان را؟ (تاریخ بیهقی ص 163). می فرمایم تا به عقابینش کشند. (تاریخ بیهقی ص 368).
کشیده در عقابین سیاهی
پر و منقار مرغ صبحگاهی.
نظامی.
زلفت چو عقاب در عقب بود
بربود و کشیدش در عقابین.
عطار.
و او (احمد حنبل) پیر و ضعیف بود بر عقابین کشیدند و هزار تازیانه بزدند. (تذکرهالاولیاء عطار). یکی را به عقابین کشیده و گفتند اگریک ذره تقصیر کنی خصمت بت بزرگ باد. (تذکره الاولیاء).
- عقابین کنان، عقابین کنی. رسم و جشنی در قهوه خانه چون سخنور به قسمت عقابین کنی رسد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
کف بیننده. آنکه از روی خطوط کف دست کسان اخلاق آنان را بازگوید و از گذشته و آیندۀ ایشان خبر دهد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ کُ نَنْ دَ / دِ)
که کج بیند. احول. لوچ. کاج. (ناظم الاطباء) ، آنکه خطا بیند. کسی که به خطا نگرد. (فرهنگ فارسی معین) :
نیست کج بین را ز ناز آن بهشتی رو خبر
ورنه هر چین جبین آغوش حوردیگرست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ دِهْ)
شانه بین. کتاف. (ناظم الاطباء). آنکه با نگاه کردن به کت گوسفند سرگذشت گوید. آنکه از خطوط استخوان کت گوسفند از طالع کسان خبر دهد. آنکه از خطوط استخوان شانۀ گوسفند (پاروی گوسفند) فال گوید. (یادداشت مؤلف). رجوع به شانه بین شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. سکنۀ آن 439 تن می باشد. آب آن از رودخانه فیروزآباد و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ)
آب شناس
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
جمع واژۀ اقرب در حالت نصبی و جری
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ دَ / دِ)
آنکه حق را انکار کند. آنکه حق را پایمال کند
لغت نامه دهخدا
(حَ وِ رَ)
دهی است از چهریق بخش سلماس شهرستان خوی. ناحیه ای است واقع در دامنه سردسیر سالم و دارای 152 تن سکنه میباشد. از چشمه مشروب میشود و محصولش غلات است و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ حاسب
لغت نامه دهخدا
(نَ پَ)
دهی است جزء دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه در 22500گزی جنوب شرقی ارومیه و 3500گزی شمال شرقی جادۀ ارومیه به مهاباد، در جلگۀ معتدل هوایی واقع است و 212 تن سکنه دارد. آبش از باراندوزچای، محصولش غلات و توتون و چغندر و انگور و شغل اهالی زراعت و جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حریف قمار. که در قمار نقش حریف را می بیند و دست او را می خواند:
دنیا قمار خانه دیو است و اندر او
ما منگیاگران و اجل نقش بین منگ.
سوزنی.
وز سه شش نقش خویش یک بینم
هم نخواهم که نقش بین باشم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُرْ رَ)
ملائکۀ کروبین. مقربون. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مقرب. فرشتگان نزدیک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خویشان و نزدیکان پادشاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ما بین
تصویر ما بین
میانه ی
فرهنگ لغت هوشیار
کف بیننده، آنکه از روی خطوط کف دست کسان اخلاق آنها را بازگوید و از گذشته و آینده ایشان خبر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج بین
تصویر کج بین
دو بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کژ بین
تصویر کژ بین
دوربین احوال، بد خواه نا بکار: (ما زان دغل کژ بین شده با بی گنه در کین شده گه مست حور العین شده گه مست نان و شوربا)، (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه عقاب دو آله دار دوموده تثنیه عقاب در حالت رفعی و جری (ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند) دو عقاب، دو چوب که مقصر را بر آنها بدار می کشیدند یا بر آنها بسته چوب می زدند عقابان. توضیح ظاهرا سر آن دو چوب به شکل عقاب بوده. یا در عقابین کشیدن، مقصر را به چوب عقابین بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حق شکن
تصویر حق شکن
آنکه حق را انکار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بین
تصویر دو بین
آنکه یک چیز را دو تا بیند احول، دو رو منافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو بین
تصویر بو بین
قرقره، ماسوره
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در امری یا در همه امور بنظر سوء ظن نگرد مقابل خوش بین، آنکه جهان آفرینش را پر از یاء س و حرمان و بدبختی داند مقابل خوش بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج بین
تصویر کج بین
آن که خطا بیند، احول، لوچ، دوبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کف بین
تصویر کف بین
((کَ))
فال بین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقابین
تصویر عقابین
تثنیه عقاب، دو عقاب، دو قطعه چوب که گناهکار را بر آن می بستند و تازیانه می زدند
فرهنگ فارسی معین
رمال، فالزن، فالگیر، کاهن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حق دادن، برای دادن حق
دیکشنری اردو به فارسی